روزمرگی های آرون

روزمرگی های آرون

گاه گاهی
دلم میخواهد مرد نبودم ...
آنگاه یک دل سیر می گریستم
و
کسی هم نمیگفت :

"مرد که گریه نمیکنه "

آخرین نظرات
  • ۴ آذر ۹۵، ۱۷:۴۸ - محمد حسین امینی
    تسلیت...
نویسندگان

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

اومدم اینجا که از پایان آغاز کنم ...

این فکرو خواهری انداخت تو کلم که بیامو وب درس کنم و الکی مثلا بلاگر شم.

و من هم یک جواب قاطع بهش دادم اونم این بود که :سرت به کار خودت باشه 

کسی از تو نظر نخواست جوجه (همیشه بهش میگم جوجه )

و اما طی یک هفته نظرم عوض شد اول اومدمو سری به وبلاگ ها زدم دیدم 

هر کسی هر چی و هر موضوعی که دوس داره رو مینویسه ...

این شد که تصمیم گرفتم یه بار هم که شده به حرف اجی کوچیکه عمل کنم 

ببینم چی میشه ...

امیدوارم منو تو جمع تون پذیرا باشید !

و اینکه از خوندن روزمرگی های من لذت ببرید و شاید لبخندی اندک بر لبتون 

بیاره ...

ممنون که چشاتون و وقتتون رو صرف خوندن این پست کردید 

ذهن من خیلی شلوغه و خدا کنه با نوشتن کمی از این همه دغدغه راحت 

شم ...

۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۴۸
آرون ملکی